پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۲

دیریست گالیا........


دیریست گالیا!
در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان
 عشق من و تو؟ این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...
دیریست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه ی رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه های تیره و غمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشه ی این دوزخ سیاه
زودست گالیا!
در من فسانه ی دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده ی تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده ی گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من ....

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۱

.......


یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۱

احمد کایا


صدها تفنگ صورتم را نشانه رفتند
صدها ماشه آهنین در آنی کشیده ...
شدند
مادر! مرا درسایه درخت بیدی زدند
فرزندی را ،که بوسیدنش را دلت نمی آمد،برزمین افتاد.

شغال ها یک به یک به من حمله کردند
از هر طرف سینه و جگرم را شکافتند
مادر!مرا همچون لاشه ای دریدند
وبا همان وضع پیش رویت انداختند تا مرا شناسایی کنی

تمام تلخی های زمین را یک به یک چشیدم .
فنا شدم .
نانم را به توتون آغشته کردم
مرا میلیون ها بار سوزاندند

همچون مرغ عنقایی مادر!
خودم را از خاکسترم بازآفریدم.

شب ها مرا می شناسند :فرو می آیم و می روم.
شب ها مرا می شناسند : در درونم خون می چکد.
مادرم!مرا فراموش کن
در دل تاریکی،
سرخی می کارم و سیاهی درو می کنم .

هنگام ارتکاب به جرم تقسیم قلب،دستگیر شدم
مچ دستم را با دستبندی زخمی کردند
مادر! من کوی به کوی مبارز راه امیدم.
برای اندکی عشق دیدگانم را داغ نهادم .

پرومتئوس هستم ،به هنگام میخکوب شدن بر صخره ها
جگرم را خوراک میهمانی عقاب ها می کنم
اسپارتاکوسم ،در فریاد بردگی
خوراک شیران شدم وهیچ شدم
یوسف هستم در قعر چاه ها
وحسین در صحرای کربلا
در زندان ها پادشه جم ام ،در میخانه ها پیر مرشد
این چندمین مرگ و چندمین زنده شدنم هست ؟
با شعله خدایان،
قرن ها در آتش شدم و بارها سوختم

همچون مرغ عنقایی مادر!
خودم را از خاکسترم باز آفریدم .

موزیک: احمد کایا
شعر از: یوسف هایال اوغلو

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۱

آخر بازی


عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرم سار ترانه های بی هنگام خويش.


و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبان تشريح،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نيزه های شان.

تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرين ات می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت
که با ياس ها
به داس سخن گفته ای.

آن جا که قدم برنهاده باشی
گياه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باورنداشتی.

فغان! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسبيان
بازمی آمدند.

باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سياه پوش
ــ داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و بادــ
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند!

احمد شاملو لندن، ۲۶ دی ۱۳۵۷

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۱

دولت نالایق

یک دولت نالایق
جایی جز زندان  برای نگهداری افراد لایق کشورش ندارد.
                                               
                                            گاندی

دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۱

سلام حاجی



شنیدم حاج خانم برای چندمین بار دلش هوس طواف کعبه کرد شما هم از خدا خواسته لبیک گفتی...
مکه خوش گذشت ؟
حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند؟! حاجی، لباست از جنس اعلاست؟ حاجی عجب دمپایی سفیدی؟!
...
شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گران خریده....
حاجی جان خبر داری آقا رضا،،همین همسایه چند خانه بالاتر،،کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟
دخترش3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....
آنها را بی خیال حاجی جان...
شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....
چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند و غدا میخواستند...آنها را دیدی حاجی...؟؟ سرت را درد نیاورم حاجی جان.... زیارت قبول

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۱

بی سوادی

بیسوادان قرن 21،
 کسانی نخواهند بود که خواندن و نوشتن نمیدانند،
 بلکه کسانی هستند که که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند ودوباره بیاموزند
 
الوین تافلر