سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۰

علف تازه

باد دانوب ابر ها را با خود آورده است و ابرها باران های بهار را که حاصلخیز است و باد آور.


و زمین بذر افشانی شده ی دانه ها و اشک ها و کود یافته از خون سبز شده است .

و آبادی ها یک شبه آذینی نو گرفته اند ؛آن جا که نه دانه ی گندم افشانده اند نه چاودار؛ نه بذر جو افشانده اند نه منداب ؛علف رسته است .

علف ظریف ؛نازک .

علف براق ؛ بلورین .

از آن مردان که با دست های از پشت بسته در دسته های ده نفری و دوازده نفری به الوارهای سنگین بستند و به مراکز بخش اعزام داشتند چند تایی بر گشته اند.

آن ها با دست های آزاد بر گشته اند .

آزاد به آغوش خانواده هاشان بر گشته اند.

اما با استخوان های در هم شکسته و پوست و گوشت از هم دریده .

از کوچه های ده چنان می گذرند که پنداری رو بوته های خار قدم می گذارند .

در کو چه های ده بوته ی خار نیست.

پاهاشان یکسره پوشیده از زخم است.

می گذرند و گرده هاشان را به دست می فشارند ؛استخوان هاشان دردناک است

و دنده هاشان شکسته.

باد دانوب آمده است .باد نیمگرم .

و باد ؛ ابر ها را با خود آورده و ابرهاباران را با خود آورده اند.....................................



..................روی تیر باران شده گان که در دل خاک خوابیده اند هم علف رسته

علف تازه ؛ علف نو رسته

"" پابرهنه ها اثر زاهاریا استانکو """

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۰

می توان..

می توان در بستر یک مست دیوانه ؛عصمت یک عشق را آلوده کرد.
می توان با نقشهای پوچ در آمیخت.
می توان هم چون عروسکهای کودکی بود و با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید.
می توان بی سبب فریاد زد و گفت : من بسیار خوشبختم.