دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۰

مبارزه با نا توانی

همواره با ناتواني مبارزه كنيد، زيرا هر ناتواني، زنجيري است كه زنجيري ديگر را به وجود مي آورد و شما را از تحرّك بازميدارد. اين اصل محرّك را به دل بسپاريد: در هر حال كه باشيد، از يك يا چند نيروي حياتي و قدرت بخش برخوردار هستيد. اين اصل با نظر به طبيعتِ شگفتِ آدمي، چه با ملاحظاتِ علميِ خالص و چه به وسيلۀ تجربه هاي فراوان و اطمينان بخش، ثابت شده است. اين قضيه ميتواند ما را تا حدودي با اين اصل آشنا بس...ازد: در ناتوان ترين حالاتي كه به ما دست ميدهد و گمان ميكنيم عاجزترين مخلوق دنيا هستيم، اگر به وسيلۀ آگاهي خودمان، يا با تذكّر و تحرّك شخصي ديگر به توانايي خود بر حركتی ديگر متوجه شويم، و آن حركت را با توجه به داشتن توانايي انجام بدهيم، حيات تازه اي را در خود مشاهده ميكنيم، به گونه اي كه گويي انسانِ چند لحظه پيش نيستيم كه احساسِ ناتوانيِ مطلق در خود ميكرديم. احساس توانايي به آن حركتِ ناچيز، مانند جويباري باريك است كه در اعصاب و روان به جريان مي افتد و پيوستگيِ خود را به اقيانوسي از قدرت نشان ميدهد. اين نيز يك اصلي ديگر است كه براي مبارزه با بلاي مرگزاي احساسِ ناتواني، بهترين وسيله به شمار ميرود: چنانكه قدرت مطلق در اين دنيا براي هيچ كس امكان پذير نيست، همچنين ناتواني مطلق نيز در نقشۀ هستيِ انسان ترسيم نشده است. دو مسئلۀ مهم را در اين مورد متذكر ميشويم: يكم ـ هيچ عاملي نميتواند مانند احساس وابستگي انسان به قدرتِ مطلقۀ الهي، در آن شخصي كه احساس ناتواني او را از پاي درآورده است، اثر مثبت ايجاد كند. تنها همين عامل است كه ميتواند به انسان بگويد: يأس و نوميدي از قدرت، بزرگترين كفران نعمت الهي است كه در نهاد انسان به وديعت نهاده شده است. خداوند ما فرموده است : «از رحمت خداوندي مأيوس نشويد، زيرا مأيوس نميشود از رحمت الهي، جز كفّار». سوره يوسف / آيه 87 دوم ـ به جاي تعليمات بي فايده، بايد كودكان و جوانان را به دارا بودن آنان به قدرت هاي بسيار عظيم آشنا بسازيم و از روزگار (لحظه) گيرندگيِ عمرشان، تحت تعليم و تربيت خاص قرار بدهيم و به آنان بفهمانيم: همان گونه كه خداوند متعال به هيچ كس و هيچ چيز قدرتِ مطلقه نداده است، همچنين هيچ انساني را نيز ناتوانِ مطلق نيافريده است. با اين تعليم و تربيت، انسانهايي را خواهيم داشت كه ناتواني ها، زنجيري به دست و پاي آنان نخواهد بست.                                        ((ارکان تعلیم و تربیت، محمدتقی جعفری / 97 - 95 ))

ای تمام مردمان شهر

"ای تمام مردمان شهر"

ای تمام مردمان شهر!..
کاش از گلبرگ پاک چشمتان شبنم نمی روئید،
کاش از خاموشی لب هایتان وحشت نمی بارید،
...
کاش نام مرغ دل هاتان کبوتر بود..
و می آغازید پروازی به سوی چشمه ی خورشید،
و می افرازید چتر بال هایش را فراز قله ی مهتاب،
و میان فاصله های ستاره ها شناور بود..
ژاله بار نغمه هایش را به شط بادها می ریخت،
اختران پنجه هایش را به دشت آسمان می سوخت،
در طلوع کشتزاران سپیده شستشو می کرد..
کاش مردی از میان مردم شهر بر می خاست،
در دل شب های توفانی،
شعله های خورشید را جستجو می کرد..
شعله ی خوشیدهای منتظر، پنهان
چشم ها در انتظار روشنی گریان،
آه… کی خواهد شکفتن شعله ها ناگاه؟
مرزها کی در طلوع نور خواهد مرد؟
کی دهد گل قطره خون هامان ز قلب راه؟
کی دود آوازهامان بر فراز ماه؟
ای تمام مردمان شهر!..
چشمتان گلبرگ یاس و اشکتان شبنم،
شبنم گلبرگ هاتان برق خورشید است،
قلب های پاکتان آواز می خواند،
شب پر از موسیقی رنگین امید است...

(سعید سلطان پور)

شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

بورژوا

یک راه به تقدس ؛فداکاری روح و تسلیم شدن به پروردگار می رسد و راه دیگر به هرزگی ؛ فداکاری جسم و تسلیم به تباهی .بورژوا بین این دو راه ؛ حد وسط را به عنوان طریق زندگی خویش انتخاب می کند .
خلاصه هدفش آن است که در بین این افراط و تفریط ؛در منطقه ای معتدل ؛در منطقه ای بدون طوفان و تند باد شدید خانه کند و در این کار توفیق هم به یاری اش خواهد آمد .حاصل کارش آرامش خیال است که او به مجذوب خداوند شدن ترجیح می دهد .همان طور که آسودگی را به لذت ؛راحتی را به آزادی و هوای مطبوع را به آن آتش کشنده و کاهنده درونی ترجیح می دهد.بنا براین او اکثریت را جانشین قدرت ؛ قانون را جانشین زور و مراجعه به آرا را جانشین مسئولیت کرده است .

در حالی که ما بر بالای سر شما انسانها
در میان بلور یخ های ستاره گون ماوا کرده ایم
نه از روز خبر داریم ؛نه از شب ؛ نه از تقسیم زمان
نه فکر مردی و زنی و نه اندیشه ی پیری و جوانی در ذهن ما جایی دارد
وجود بی زوال ما سرد و بی تغییر
و خنده ی جاودانه مان سرد و تابناک .                          (( گرگ بیابان , هرمان هسه ))

دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۰

روزی ما دوباره


"روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد"
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود
بوسه است،
... و هر انسان
برای هر انسان،
برادری ست..
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند،
قفل افسانه‌ایست،
و قلب،
برای زندگی بس است..

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است،
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی..
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم..
روزی که هر حرف ترانه‌ایست،
تا کمترین سرود بوسه باشد..

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی..
و مهربانی با زیبایی یکسان شود،
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …

و من آنروز را انتظار می‌کشم،
حتی روزی
که دیگر
نباشم..

(احمد شاملو)

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

بالاخره میاد...

وقتی صد هزار انگلیسی تونستند هفت صد ملیون هندی رو رام کنند و ازشون بیگاری بکشن ، فرانسوی ها هم تو الجزایر و ایتالیای مانکن هم تو لیبی صد ها سال حکومت کردن ؛ یه فیلسوفی از اروپا در اومد و گفت : خدا سفید ها رو واسه  حکومت کردن و فرمان دادن آفریده و رنگین پو ست ها رو واسه نوکری و حمالی .
سالها گذشته و هنوز هم خیلی ها با این باور دارن بزرگ میشن و واقعن هم حکومت می کنن که حقشونه .شاید یه روزی بیاد تا قشر کارگر و مستضعف و پا پرهنه به خودشون بیان و دیگه از بردگی خسته بشن .شاید یه روزی بیاد تا قشر زحمتکش وارث زمین بشه .اون روز من میدونم و چند نفر .آدمهایی که فکر میکنن با فخر فروختن و سوء استفاده از زادگاه و خونواده و طرز فکری که باهاش بزرگ شدن به راحتی میتونن شخصیتت رو به لجن بکشن .
دونه دونشون رو پیدا میکنم و کاری رو که فیدل کاسترو و سرهنگ قذافی با مخالفاشون نکردن ؛کاری که لنین دلش نیومد با تفنگ داراش بکنه رو باهاشون می کنم .اگه از سرزمین مادریم هم رفته باشن ؛ تو هر جایی از دنیا پیداشون میکنم و ..................................
شاید اون روز بیاد .به دنیا ثابت میکنم که لذتی که تو انتقامه تو بخشش نیست .به امید اون روز.
·        
بار دگر اگر به درختی نظر کنم
یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست
چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست
چشمم به برگ نیست
چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
چشمم به دستهای پر شاخسار نیست
این بار چشم من به سوی آشیانه هاست
آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی
وندر هجوم سخت ترین تندباد هاست
آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق
پرواز گاه خوشدلی و خانه بلاست
چشمم به لانه هاست

"ای جوجگان از دل توفان برآمده
چشمم پی شماست !"

سیاوش کسرایی

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۰

زیر دنده های چرخ


رئیس مدرسه ترجیح می دهد که یک کلاس پر از آدمهای کودن و کند ذهن داشته باشد ؛ ولی یک نابغه نداشته باشد .جدا هم حق با اوست برای اینکه کار او این نیست که افراد خارق العاده تربیت کند ؛ بلکه هدف تربیت کردن و پرورش دادن لاتین دان ؛ ریاضی دان و آدم های احمق صاف و ساده و شایسته است .

کدام یک از دیگری بیشتر رنج می برد رئیس از دست محصل یا بر عکس ؟!

کدام یک ظالم تر یا عذاب دهنده ترند ؟! کدام یک از این دو خراب کار است و به هر صورت که شده تا حدودی به زندگی و روحیه ی دیگری بی حرمتی می کند ؟

تا آدم با خشم و خجالت درباره ی جوانی از دست رفته ی خودش نیندیشد قضاوت در این مورد امکان ندارد ....................با این وجود باز هم همیشه افراد خاصی هستند که باعث دردسر می شوند . آن وقت یا فرار می کنند یا تبعید می شوند و اینها همان هایی هستند که تقدیر بر پیشانی شان نوشته که وقتی بزرگ شوند موجودیت کشورشان را غنی می کنند .با این حال بسیاری ( چه کسی شماره ی آنها را می داند )در اغتشاشات بی سر و صدا جان خود را از دست می دهند و عاقبت هم سقوط می کنند .

                                             

                                                    (( هرمان هسه ))