یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۰

دلتنگی

چشمم را بر واقعیت زمان بستم ,با صدای خوبی خندیدم
خوشی هایم بوی خدا میداد وقتی خوشبختی خودش را به من آویزان کرده بود.

آری این چنین بود برادر

اما برادر , این مبعوثین خدایان ؛از خانه ی بعثتشان فرود می آمدند و بی هیچ اعتنایی به ما و هیچ نام و یادی از ما ؛راهی کاخ و قصری می شدند.کنفوسیوس حکیم که آن همه از جامعه و انسان گفت و باور کردیم ؛و دیدیم که به وزارت " لو "رفت و ندیم شاهزادگان چین شد .
و بودا که خود شاهزاده ی بنارس بود و از همه ما برید و در درون خود برای رفتن به "نیروانا" که نمی دانم کجاست ؛ ریاضت های بزرگ و اندیشه های  بزرگ  آفرید .
و زرتشت در آذربایجان مبعوث شد و بی آنکه باما تازیانه خوردگان و عزاداران دخمه ها ؛دخمه ای گور هزاران برده بوده ؛ به بلخ شتافت و در سلامت دربار گشتاسب از ما برید .
و " مانی " از نور گرفت و به ظلمت تاخت و روشنی را در گوش ما زندانیان ظلمت ظلم , زمزمه کرد.اما گفتار روشنش را در کتابی پیچید و به شاپور ساسانی هدیه کرد و در تاجگذاریش خطبه خواندو افتخارش همه این شد که در رکاب شاپور سرندیب و هند و بلخ را گشت و بعد این چنین مان شکست و شکست مان را سرود که : " انکه شکست می خورد از ذات ظلمت است و آنکه پیروز می شود از ذات نور .
 برادر ؛ تو قربانی این بناهای بزرگ بر گور شدی و من قربانی این قصر های عظیم.

شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۰

هفت

دیشب از زور بیکاری بعد از مدت ها نشستم برنامه ی هفت رو نگاه کردم .اول باید از بچه های خنده بازار تشکر کنم که تو عید واقعن سنگ صبور گذاشته بودن .شروع برنامه با گله از همدیگه شروع شد و آزادی بیان .(تحت هر شرایطی رعایت نمیشه تو هفت).بعدن با سخنان دلنشین آقای عرب نیا که هنوز هم از شخصیت مختار بیرون نیومده بود ,ادامه پیدا کرد .آقای پولاد کیمیایی هم که .......( فکر کنم سربازیش رو خریده ).و در آخر علی معلم و آقای فراستی که هر کاری کردن بجز گفتگو و بحث آزاد .
آزادی بیان باید مسئولیت بیاره نه بی بند و باری .همه باید ظرفیت نقد رو داشته باشن .یا خیلی جملات قشنگ دیگه که فقط زده میشه .وای به حال فرهنگ مردمی که هنرمندانش با هم پدر کشتگی دارن و روشنفکراش وجدان ندارن و جووناشون هم عرفان .
نمیدونم چرا دودستی به این پرچم فقط چسبیدیم .ایران آباد بشه حالا رنگ پرچمش سیاه باشه .عدالت اجتماعی تا حدودی برقرار بشه .مفسد های اقتصادی معرفی بشن .

سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۰

تقدیر

 وقتی زنبقی در گوشه ی باغی از یاد می رود
 
 تو به تقدیر خاکستری کمی نفرین کن لطفن...