اما برادر , این مبعوثین خدایان ؛از خانه ی بعثتشان فرود می آمدند و بی هیچ اعتنایی به ما و هیچ نام و یادی از ما ؛راهی کاخ و قصری می شدند.کنفوسیوس حکیم که آن همه از جامعه و انسان گفت و باور کردیم ؛و دیدیم که به وزارت " لو "رفت و ندیم شاهزادگان چین شد .
و بودا که خود شاهزاده ی بنارس بود و از همه ما برید و در درون خود برای رفتن به "نیروانا" که نمی دانم کجاست ؛ ریاضت های بزرگ و اندیشه های بزرگ آفرید .
و زرتشت در آذربایجان مبعوث شد و بی آنکه باما تازیانه خوردگان و عزاداران دخمه ها ؛دخمه ای گور هزاران برده بوده ؛ به بلخ شتافت و در سلامت دربار گشتاسب از ما برید .
و " مانی " از نور گرفت و به ظلمت تاخت و روشنی را در گوش ما زندانیان ظلمت ظلم , زمزمه کرد.اما گفتار روشنش را در کتابی پیچید و به شاپور ساسانی هدیه کرد و در تاجگذاریش خطبه خواندو افتخارش همه این شد که در رکاب شاپور سرندیب و هند و بلخ را گشت و بعد این چنین مان شکست و شکست مان را سرود که : " انکه شکست می خورد از ذات ظلمت است و آنکه پیروز می شود از ذات نور .
برادر ؛ تو قربانی این بناهای بزرگ بر گور شدی و من قربانی این قصر های عظیم.