سه‌شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۰

زندگی کردن

 
زندگی ميکنم ............
حتی اگر بهترين هايم را از دست بدهم!!!
چون اين زندگی کردن است که بهترين های ديگر را برايم ميسازد
بگذار هر چه از دست ميرود برود....!!!!
من آن را ميخواهم که به التماس آلوده نباشد
...
حتی زندگی را ....…

"ارنستو چگوارا"

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۰

تلخ


و من آموختم که:
خواستن همیشه توانستن نیست...
گاهی خواستن داغ بزرگی است، که تا ابد بر دلت می ماند...
هر چه گذشت رویا بود ......
و هر چه خواهد آمد واقعیت........
                                      کمی تلخ است .

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۹۰

تو این مدت

برای تو نمی نویسم ؛حتی نظراتتو نمی خونم ...............
از 26 دسامبر 2009 تا 26 دسامبر 2011 ,زمین 730 بار به دور خودش چرخیده.تو این مدت چند تا دیکتاتور بالا آورده و چند تا سیل و زلزله رو هم تف کرده .تو این مدت شاهد خودسوزی و کتک خوردن خیلی ها بوده .تو این مدت همه ی حکومت ها حتی واسه چند روز تنشون لرزیده حتی ملکه .تو این مدت همسایه های خلیج مون لات شدن و چند تاشون عربده ی مستی از پول کشیدن.تو این مدت استقلال و بارسا همش رقیب اصلیشون رو تو دربی ها شکست دادن .تو این مدت تا دلت بخواد سریال ایرانی و کره ای و آمریکای جنوبی شروع و تموم شده.تو این مدت ,زمین ما هی چرخیده و باز هم برگشته سر جای اولش .
تو این مدت باز هم پاچه خواری و ...مالی قبیحه مثل دو سال قبل .تو این مدت خودشیرینی هم مثل قبل زشته .تو این مدت خیلی چیزا عوض شده .حتی تو ,حتی من ,حتی..........

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

تندیس عشق

در حیرتم ،... از چه روی ،... عشق با همه بدنامی ،.... بیرحمانه ،... همه گیر است ،....
شاید هم ،... مرضی مسری باشد ،... چشم بسته ،.... دامن گیر ،.....
دردی بی‌ درمان ،.... به شیرینی یک کندوی عسل ،.... با همه نیش و نوش ،....
... و یا ،... جریانی باشد ،... که با همه تلخی .... شیرین تر از شیرین‌ترین شهدها،... در زندگی‌ جاریست ،....
عشق دو روی سکه خاطره را حک‌ کرده ،.... کابوس ، ... یا ،... رویا ،..؟
با همه شور و شوق ،... ساز و نوا ،... خیر و شر ،...
همیشه عشق باشد ،....
یادمان باشد ،...
عشق انست ،... که نگران باشی‌ ،.... مبادا ،....خاری ،... پای تندیسی را آزرده باشد .

جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۹۰

اشتباه چاپی

وقتی عقیده ، عقده خوانده میشود !
  • و نور چراغ در آب ، مهتاب تلقی ! و متانت زمین زیر برف یخ میزند !

  • آنوقت است که نان از یتیم خانه میدزدیم و میفهمیم که "دزد" اشتباه چاپی "درد" است

  • تولدت باز هم مبارک


    ... دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا
    دلم تنگ شده‌ها را ، عاشقتم‌ها را

    این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی
    باید آدمش پیدا شود
    باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد

    سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده ، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند
    فرصت نداری صندوقت را خالی کنی . صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش
    شروع می‌کنی به خرج کردنشان
    توی میهمانی اگر نگاهت کرد ، اگر نگاهش را دوست داشتی
    توی رقص اگر پا‌به ‌پایت آمد ، اگر هوایت را داشت ، اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
    توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود ، اگر استدلالی کرد که تکانت داد
    در سفر اگر شوخ و شنگ بود ، اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

    برای یکی ، یک دوستت دارم خرج می‌کنی ، یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی
    یک چقدر زیبایی ، یک با من می‌مانی؟

    بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی ، به مخ‌زدن
    به سواستفاده کردن از اعتماد آدم‌ها ، به پیری و معرکه‌گیری
    اما بگذار به سن تو برسند ، بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود
    آن‌‌ وقت حال امروز تو را می‌فهمند ، بدون این ‌که تو را به یاد بیاورند

    غریب است دوست داشتن
    و عجیب تر از آن است ، دوست داشته شدن

    وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
    و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده
    به بازیش می‌گیریم ، هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر
    هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر

    تقصیر از ما نیست
    تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند
    (( دکتر شریعتی ))
    ((ای دل دهاتی به کشک شور بساز که قند شهر دروغی بیش نیست .))

    حسین پناهی

    شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۰

    دوشیزگان تگرگ

    دوشیزگان تگرگ،
    در کناره
    در کار گرد آوردن نمک اند..
    ... آنان, از آن سان خمیده پشت،
    قادر به رویت دریا نیستند..

    زورقی با بادبان سپید،
    از پهنه ی دریا به جانب ایشان اشارتی می کند..
    دوشیزه گان او را نمی بینند،
    و زورق
    از اندوه،
    به تیره گی در می نشیند...

    (یانیس ریتسوس)

    -yanis Ritsos-نامی ترین شاعر متعهد یونان معاصر است.لازم به یادآوری است که یونان ,دو دوره ی رنجبار و سیاه تاریخی را بر خود دیده است.نخست ,دوره ی هجوم فاشیسم آلمان در سال های جنگ جهانی دوم و دیگر,سال های تاریک حکومت سرهنگان کودتاچی در فاصله ی سالهای 1967 تا 1974 .
    ترانه های میهن تلخ نمونه ی بدیعی از شعر و موسیقی مقاومت در یونان است.

    چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۰

    پنجره ات را باز کن

    پنجره ات را باز کن و بگذار خورشید ،
     گوشه های خانه ات را روشن کند ،
     بی گمان زندگانی ما از برای آن نیست ،
     که در حلقه ی سنگ سایه و اندوه به بند اندر آید .
                                                                      (ویکتور خارا )

    دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۰

    مبارزه با نا توانی

    همواره با ناتواني مبارزه كنيد، زيرا هر ناتواني، زنجيري است كه زنجيري ديگر را به وجود مي آورد و شما را از تحرّك بازميدارد. اين اصل محرّك را به دل بسپاريد: در هر حال كه باشيد، از يك يا چند نيروي حياتي و قدرت بخش برخوردار هستيد. اين اصل با نظر به طبيعتِ شگفتِ آدمي، چه با ملاحظاتِ علميِ خالص و چه به وسيلۀ تجربه هاي فراوان و اطمينان بخش، ثابت شده است. اين قضيه ميتواند ما را تا حدودي با اين اصل آشنا بس...ازد: در ناتوان ترين حالاتي كه به ما دست ميدهد و گمان ميكنيم عاجزترين مخلوق دنيا هستيم، اگر به وسيلۀ آگاهي خودمان، يا با تذكّر و تحرّك شخصي ديگر به توانايي خود بر حركتی ديگر متوجه شويم، و آن حركت را با توجه به داشتن توانايي انجام بدهيم، حيات تازه اي را در خود مشاهده ميكنيم، به گونه اي كه گويي انسانِ چند لحظه پيش نيستيم كه احساسِ ناتوانيِ مطلق در خود ميكرديم. احساس توانايي به آن حركتِ ناچيز، مانند جويباري باريك است كه در اعصاب و روان به جريان مي افتد و پيوستگيِ خود را به اقيانوسي از قدرت نشان ميدهد. اين نيز يك اصلي ديگر است كه براي مبارزه با بلاي مرگزاي احساسِ ناتواني، بهترين وسيله به شمار ميرود: چنانكه قدرت مطلق در اين دنيا براي هيچ كس امكان پذير نيست، همچنين ناتواني مطلق نيز در نقشۀ هستيِ انسان ترسيم نشده است. دو مسئلۀ مهم را در اين مورد متذكر ميشويم: يكم ـ هيچ عاملي نميتواند مانند احساس وابستگي انسان به قدرتِ مطلقۀ الهي، در آن شخصي كه احساس ناتواني او را از پاي درآورده است، اثر مثبت ايجاد كند. تنها همين عامل است كه ميتواند به انسان بگويد: يأس و نوميدي از قدرت، بزرگترين كفران نعمت الهي است كه در نهاد انسان به وديعت نهاده شده است. خداوند ما فرموده است : «از رحمت خداوندي مأيوس نشويد، زيرا مأيوس نميشود از رحمت الهي، جز كفّار». سوره يوسف / آيه 87 دوم ـ به جاي تعليمات بي فايده، بايد كودكان و جوانان را به دارا بودن آنان به قدرت هاي بسيار عظيم آشنا بسازيم و از روزگار (لحظه) گيرندگيِ عمرشان، تحت تعليم و تربيت خاص قرار بدهيم و به آنان بفهمانيم: همان گونه كه خداوند متعال به هيچ كس و هيچ چيز قدرتِ مطلقه نداده است، همچنين هيچ انساني را نيز ناتوانِ مطلق نيافريده است. با اين تعليم و تربيت، انسانهايي را خواهيم داشت كه ناتواني ها، زنجيري به دست و پاي آنان نخواهد بست.                                        ((ارکان تعلیم و تربیت، محمدتقی جعفری / 97 - 95 ))

    ای تمام مردمان شهر

    "ای تمام مردمان شهر"

    ای تمام مردمان شهر!..
    کاش از گلبرگ پاک چشمتان شبنم نمی روئید،
    کاش از خاموشی لب هایتان وحشت نمی بارید،
    ...
    کاش نام مرغ دل هاتان کبوتر بود..
    و می آغازید پروازی به سوی چشمه ی خورشید،
    و می افرازید چتر بال هایش را فراز قله ی مهتاب،
    و میان فاصله های ستاره ها شناور بود..
    ژاله بار نغمه هایش را به شط بادها می ریخت،
    اختران پنجه هایش را به دشت آسمان می سوخت،
    در طلوع کشتزاران سپیده شستشو می کرد..
    کاش مردی از میان مردم شهر بر می خاست،
    در دل شب های توفانی،
    شعله های خورشید را جستجو می کرد..
    شعله ی خوشیدهای منتظر، پنهان
    چشم ها در انتظار روشنی گریان،
    آه… کی خواهد شکفتن شعله ها ناگاه؟
    مرزها کی در طلوع نور خواهد مرد؟
    کی دهد گل قطره خون هامان ز قلب راه؟
    کی دود آوازهامان بر فراز ماه؟
    ای تمام مردمان شهر!..
    چشمتان گلبرگ یاس و اشکتان شبنم،
    شبنم گلبرگ هاتان برق خورشید است،
    قلب های پاکتان آواز می خواند،
    شب پر از موسیقی رنگین امید است...

    (سعید سلطان پور)

    شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

    بورژوا

    یک راه به تقدس ؛فداکاری روح و تسلیم شدن به پروردگار می رسد و راه دیگر به هرزگی ؛ فداکاری جسم و تسلیم به تباهی .بورژوا بین این دو راه ؛ حد وسط را به عنوان طریق زندگی خویش انتخاب می کند .
    خلاصه هدفش آن است که در بین این افراط و تفریط ؛در منطقه ای معتدل ؛در منطقه ای بدون طوفان و تند باد شدید خانه کند و در این کار توفیق هم به یاری اش خواهد آمد .حاصل کارش آرامش خیال است که او به مجذوب خداوند شدن ترجیح می دهد .همان طور که آسودگی را به لذت ؛راحتی را به آزادی و هوای مطبوع را به آن آتش کشنده و کاهنده درونی ترجیح می دهد.بنا براین او اکثریت را جانشین قدرت ؛ قانون را جانشین زور و مراجعه به آرا را جانشین مسئولیت کرده است .

    در حالی که ما بر بالای سر شما انسانها
    در میان بلور یخ های ستاره گون ماوا کرده ایم
    نه از روز خبر داریم ؛نه از شب ؛ نه از تقسیم زمان
    نه فکر مردی و زنی و نه اندیشه ی پیری و جوانی در ذهن ما جایی دارد
    وجود بی زوال ما سرد و بی تغییر
    و خنده ی جاودانه مان سرد و تابناک .                          (( گرگ بیابان , هرمان هسه ))

    دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۰

    روزی ما دوباره


    "روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد"
    و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

    روزی که کمترین سرود
    بوسه است،
    ... و هر انسان
    برای هر انسان،
    برادری ست..
    روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند،
    قفل افسانه‌ایست،
    و قلب،
    برای زندگی بس است..

    روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است،
    تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی..
    روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
    تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم..
    روزی که هر حرف ترانه‌ایست،
    تا کمترین سرود بوسه باشد..

    روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی..
    و مهربانی با زیبایی یکسان شود،
    روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …

    و من آنروز را انتظار می‌کشم،
    حتی روزی
    که دیگر
    نباشم..

    (احمد شاملو)

    یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

    بالاخره میاد...

    وقتی صد هزار انگلیسی تونستند هفت صد ملیون هندی رو رام کنند و ازشون بیگاری بکشن ، فرانسوی ها هم تو الجزایر و ایتالیای مانکن هم تو لیبی صد ها سال حکومت کردن ؛ یه فیلسوفی از اروپا در اومد و گفت : خدا سفید ها رو واسه  حکومت کردن و فرمان دادن آفریده و رنگین پو ست ها رو واسه نوکری و حمالی .
    سالها گذشته و هنوز هم خیلی ها با این باور دارن بزرگ میشن و واقعن هم حکومت می کنن که حقشونه .شاید یه روزی بیاد تا قشر کارگر و مستضعف و پا پرهنه به خودشون بیان و دیگه از بردگی خسته بشن .شاید یه روزی بیاد تا قشر زحمتکش وارث زمین بشه .اون روز من میدونم و چند نفر .آدمهایی که فکر میکنن با فخر فروختن و سوء استفاده از زادگاه و خونواده و طرز فکری که باهاش بزرگ شدن به راحتی میتونن شخصیتت رو به لجن بکشن .
    دونه دونشون رو پیدا میکنم و کاری رو که فیدل کاسترو و سرهنگ قذافی با مخالفاشون نکردن ؛کاری که لنین دلش نیومد با تفنگ داراش بکنه رو باهاشون می کنم .اگه از سرزمین مادریم هم رفته باشن ؛ تو هر جایی از دنیا پیداشون میکنم و ..................................
    شاید اون روز بیاد .به دنیا ثابت میکنم که لذتی که تو انتقامه تو بخشش نیست .به امید اون روز.
    ·        
    بار دگر اگر به درختی نظر کنم
    یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
    چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست
    چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست
    چشمم به برگ نیست
    چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
    چشمم به دستهای پر شاخسار نیست
    این بار چشم من به سوی آشیانه هاست
    آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی
    وندر هجوم سخت ترین تندباد هاست
    آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق
    پرواز گاه خوشدلی و خانه بلاست
    چشمم به لانه هاست

    "ای جوجگان از دل توفان برآمده
    چشمم پی شماست !"

    سیاوش کسرایی

    یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۰

    زیر دنده های چرخ


    رئیس مدرسه ترجیح می دهد که یک کلاس پر از آدمهای کودن و کند ذهن داشته باشد ؛ ولی یک نابغه نداشته باشد .جدا هم حق با اوست برای اینکه کار او این نیست که افراد خارق العاده تربیت کند ؛ بلکه هدف تربیت کردن و پرورش دادن لاتین دان ؛ ریاضی دان و آدم های احمق صاف و ساده و شایسته است .

    کدام یک از دیگری بیشتر رنج می برد رئیس از دست محصل یا بر عکس ؟!

    کدام یک ظالم تر یا عذاب دهنده ترند ؟! کدام یک از این دو خراب کار است و به هر صورت که شده تا حدودی به زندگی و روحیه ی دیگری بی حرمتی می کند ؟

    تا آدم با خشم و خجالت درباره ی جوانی از دست رفته ی خودش نیندیشد قضاوت در این مورد امکان ندارد ....................با این وجود باز هم همیشه افراد خاصی هستند که باعث دردسر می شوند . آن وقت یا فرار می کنند یا تبعید می شوند و اینها همان هایی هستند که تقدیر بر پیشانی شان نوشته که وقتی بزرگ شوند موجودیت کشورشان را غنی می کنند .با این حال بسیاری ( چه کسی شماره ی آنها را می داند )در اغتشاشات بی سر و صدا جان خود را از دست می دهند و عاقبت هم سقوط می کنند .

                                                 

                                                        (( هرمان هسه ))

    شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۰

    ignore


    " زنکه بدکاره "

    وقتی از کنار او رد می شد ؛ با دیدن عکسی از او در آلبوم ؛ جمله اش را بر زبان رانده بود .عکس فرمینا داثا بود که در یک بالماسکه ؛ لباس پلنگ سیاه پوشیده بود .لزومی نداشت مشخص کند که منظورش از آن جمله به چه کسی بوده است .

    فلورنتینو آریثا نمی خواست راز خود را فاش کند و تا آخر عمر دچار ندامت بشود ؛ با این حال در مقابل او جبهه گرفت و اظهار داشت که فرمینا داثا  را دورادور می شناسد .البته فقط یک سلام علیک  رسمی و از زندگی خصوصی او هم کوچک ترین اطلاعی  ندارد ؛ گرچه او بدون شک زن بر جسته ای است ؛ زنی که از طبقه پایین اجتماع خود را به شایستگی بالا کشیده است .

    سارا نوریگا حرف او را قطع کرد و گفت :" از تصدق سر یک ازدواج مصلحتی .شوهر کردن به خاطر پول و بی عشق بدترین نوع فاحشگی است ".

    و در خاتمه گفت :"  ما زنها خیلی خوب همدیگر را می شناسیم .""

                                                              (( عشق در زمان وبا ....گابریل گارسیا مارکز ))

    شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۰

    امروز زندگی را آغاز کن

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    ...اگر سفر نکنی،
    اگر کتابی نخوانی،
    اگر به اصوات زندگی ...گوش ندهی،
    اگر از خودت قدردانی نکنی.
    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر برده ی عادات خود شوی،
    اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
    اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
    اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
    تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سرکش،
    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
    و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
    دوری کنی . .. .،
    تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
    اگر ورای رویاها نروی،
    اگر به خودت اجازه ندهی
    که حداقل یک بار در تمام زندگیت
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
    -
    امروز زندگی را آغاز کن!
    امروز مخاطره کن!امروز کاری کن!
    نگذار که به آرامی بمیری!
    شادی را فراموش نکن.((پابلو نرودا))

    سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۰

    علف تازه

    باد دانوب ابر ها را با خود آورده است و ابرها باران های بهار را که حاصلخیز است و باد آور.


    و زمین بذر افشانی شده ی دانه ها و اشک ها و کود یافته از خون سبز شده است .

    و آبادی ها یک شبه آذینی نو گرفته اند ؛آن جا که نه دانه ی گندم افشانده اند نه چاودار؛ نه بذر جو افشانده اند نه منداب ؛علف رسته است .

    علف ظریف ؛نازک .

    علف براق ؛ بلورین .

    از آن مردان که با دست های از پشت بسته در دسته های ده نفری و دوازده نفری به الوارهای سنگین بستند و به مراکز بخش اعزام داشتند چند تایی بر گشته اند.

    آن ها با دست های آزاد بر گشته اند .

    آزاد به آغوش خانواده هاشان بر گشته اند.

    اما با استخوان های در هم شکسته و پوست و گوشت از هم دریده .

    از کوچه های ده چنان می گذرند که پنداری رو بوته های خار قدم می گذارند .

    در کو چه های ده بوته ی خار نیست.

    پاهاشان یکسره پوشیده از زخم است.

    می گذرند و گرده هاشان را به دست می فشارند ؛استخوان هاشان دردناک است

    و دنده هاشان شکسته.

    باد دانوب آمده است .باد نیمگرم .

    و باد ؛ ابر ها را با خود آورده و ابرهاباران را با خود آورده اند.....................................



    ..................روی تیر باران شده گان که در دل خاک خوابیده اند هم علف رسته

    علف تازه ؛ علف نو رسته

    "" پابرهنه ها اثر زاهاریا استانکو """

    پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۰

    می توان..

    می توان در بستر یک مست دیوانه ؛عصمت یک عشق را آلوده کرد.
    می توان با نقشهای پوچ در آمیخت.
    می توان هم چون عروسکهای کودکی بود و با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید.
    می توان بی سبب فریاد زد و گفت : من بسیار خوشبختم.

    یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۰

    دلتنگی

    چشمم را بر واقعیت زمان بستم ,با صدای خوبی خندیدم
    خوشی هایم بوی خدا میداد وقتی خوشبختی خودش را به من آویزان کرده بود.

    آری این چنین بود برادر

    اما برادر , این مبعوثین خدایان ؛از خانه ی بعثتشان فرود می آمدند و بی هیچ اعتنایی به ما و هیچ نام و یادی از ما ؛راهی کاخ و قصری می شدند.کنفوسیوس حکیم که آن همه از جامعه و انسان گفت و باور کردیم ؛و دیدیم که به وزارت " لو "رفت و ندیم شاهزادگان چین شد .
    و بودا که خود شاهزاده ی بنارس بود و از همه ما برید و در درون خود برای رفتن به "نیروانا" که نمی دانم کجاست ؛ ریاضت های بزرگ و اندیشه های  بزرگ  آفرید .
    و زرتشت در آذربایجان مبعوث شد و بی آنکه باما تازیانه خوردگان و عزاداران دخمه ها ؛دخمه ای گور هزاران برده بوده ؛ به بلخ شتافت و در سلامت دربار گشتاسب از ما برید .
    و " مانی " از نور گرفت و به ظلمت تاخت و روشنی را در گوش ما زندانیان ظلمت ظلم , زمزمه کرد.اما گفتار روشنش را در کتابی پیچید و به شاپور ساسانی هدیه کرد و در تاجگذاریش خطبه خواندو افتخارش همه این شد که در رکاب شاپور سرندیب و هند و بلخ را گشت و بعد این چنین مان شکست و شکست مان را سرود که : " انکه شکست می خورد از ذات ظلمت است و آنکه پیروز می شود از ذات نور .
     برادر ؛ تو قربانی این بناهای بزرگ بر گور شدی و من قربانی این قصر های عظیم.

    شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۰

    هفت

    دیشب از زور بیکاری بعد از مدت ها نشستم برنامه ی هفت رو نگاه کردم .اول باید از بچه های خنده بازار تشکر کنم که تو عید واقعن سنگ صبور گذاشته بودن .شروع برنامه با گله از همدیگه شروع شد و آزادی بیان .(تحت هر شرایطی رعایت نمیشه تو هفت).بعدن با سخنان دلنشین آقای عرب نیا که هنوز هم از شخصیت مختار بیرون نیومده بود ,ادامه پیدا کرد .آقای پولاد کیمیایی هم که .......( فکر کنم سربازیش رو خریده ).و در آخر علی معلم و آقای فراستی که هر کاری کردن بجز گفتگو و بحث آزاد .
    آزادی بیان باید مسئولیت بیاره نه بی بند و باری .همه باید ظرفیت نقد رو داشته باشن .یا خیلی جملات قشنگ دیگه که فقط زده میشه .وای به حال فرهنگ مردمی که هنرمندانش با هم پدر کشتگی دارن و روشنفکراش وجدان ندارن و جووناشون هم عرفان .
    نمیدونم چرا دودستی به این پرچم فقط چسبیدیم .ایران آباد بشه حالا رنگ پرچمش سیاه باشه .عدالت اجتماعی تا حدودی برقرار بشه .مفسد های اقتصادی معرفی بشن .

    سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۰

    تقدیر

     وقتی زنبقی در گوشه ی باغی از یاد می رود
     
     تو به تقدیر خاکستری کمی نفرین کن لطفن...

    سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۰

    31 سالگی

    امروز رسمن 30 سالگی رو پشت سر گذاشتم.خیلی حس بدیه با اینکه ازهمه طرف کادو و پیام تبریک میرسه.تو 30 سالگی یاد گرفتم که آبرو مهم ترین چیز واسه یه جوونه .یاد گرفتم که فقط و فقط خودتی و بس .هر چیزی که کاشتی رو درو میکنی .
    فقط از خدا میخوام که تولد بعدیم ,خودم نباشم تا به همه بگم مرسی .

    دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۰

    ارتش حرف گوش کن

    سال 1917 میلادی در شوروی سابق ملوانان نیروی دریایی اون کشور از فقر و بی عدالتی شاهان دیکتاتور و مستبد به ستوه اومدن .دریا و دوست دختراشون رو واسه آخرین بار بوسیدن و تفنگ هاشونو ور داشتن و اومدن تا انقلاب کنن .
    با کلی دنگ و فنگ و از دست دادن هم قطاراشون بالاخره پیروز شدن.نتیجه ی انقلاب رو دادن دست آقای لنین و خودشون دوباره دل رو زدن به دریا .
    مدتی گذشت تا اینکه دلشون واسه کشورشون تنگ شد .تا پاشون رو روخشکی گذاشتن دیدن هوا بد جوری مسمومه .ارتش حرف گوش کن لنین یا همون ارتش سرخ منتظره تا بکشه یا اعدام کنه یا بفرسته اردوگاه کار اجباری تو سیبری خراب شده.عده ی کمی هم که زنده موندن باید پیاده 8 کیلومتر راه میرفتن تا به کشور همسایه پناه ببرن .
    خسته نباشی آقای لنین و ارتش سرخ و حزب توده ی ایران که سنگ لنین رو بدجوری به سینه میزد.
    خسته نباشید ژنرال ها که دستور قتل عام هموطن هاتون رو دادید. 

    دوشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۰

    دلتنگی

    نه از حادثه خبری هست و نه از اعجاز آن دستهای آشنا
    از دلتنگی ها که بگذریم ,تنهایی تنها اتفاق این روزهای من است .

                     (( سال نو مبارک ))

    پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۹

    باور

    خراب کردن دیوار برلین رو باور کنم یا ساختن دیوار تو بیت المقدس.....
    حمایت از جنبش ایران رو باور کنم یا حمایت از عربستان و امارات و کشتن مردم بحرین رو.......
    دموکراسی آزاد رو باور کنم یا اخراج زنان محجبه و سرکوب اعتصاباتشون رو.....
    حقوق بشرشون رو باور کنم یا دفاع از نظام سرمایه داری رو.......
     آزادی بیان رو باور کنم یا فیلترینگ شدید رو........              
     پست های انچنانی رو باور کنم یا رفتارشون رو..........

                 خیلی بده که چشمها با دقت 150 مگاپیکسلی داده هایی رو به مغز بفرستن و مغز با تجزیه و تحلیل زیاد
                 دستور بده : باور نکنید .......باور نکنید......باور نکنید.........نکنید    

    حرف دل

    " روزی خواستم رقص کنم ,چون هرگز پیش از آن نرقصیده بودم .خواستم فراتر از همه ی آسمان ها به رقص آیم .ان گاه بود که خنیاگر محبوب مرا فریب دادید و به سوی خود کشاندید و اکنون او به زدن  آهنگی نا هنجار و اندوه بار روی آورده است .افسوس با صدای نکره ای هم چون صدای شیپور عزا و سوگواری در گوشم داد زد!
    "" ای خنیاگر آدم کش !ای آلت دست شروران !ای معصوم ترین آلت دست !آماده بودم تا بهترین رقص خود را اجرا کنم, ولی در آن هنگام با آهنگ های نا بهنجار خود شور و شوق مرا از میان بردی !
                                                                                                       ((( نیچه .چنین گفت زرتشت )))